۲۴ سپتامبر ۲۰۱۰ - ۲ مهر ۱۳۸۹
لوسیندا ایچ دان
روایت است که ابوالقاسم فردوسی سرانجام پس از رنجی سیساله سرایش شاهنامه را در سال ۱۰۱۰ میلادی به پایان برد و به سلطان محمود غزنوی پیشکش کرد، اما ارجی ندید. ولی داستانهای حماسی شاهنامه که سرگذشت خاندانهای پادشاهی ایران تا حملۀ اعراب در سدۀ هفتم میلادی را بازگو میکند، زنده ماند و پرآوازه شد. با گذشت هزار سال تمام از زمان پایان سرایش شاهنامه، امروز هم این کتاب در میان پارسیگویان چون نماد هویت ملی راستینشان، گرامی است.
ولی به گفتۀ دکتر باربارا برند Barbara Brend، پژوهشگر مقیم کمبریج، شاهنامه برای باقی جهانیان هم حایز اهمیت است: "شاهنامه، یک شاهکار ادبی است که به آثار سطح جهانی تعلق دارد. مسلمأ آن برای پارسیگویان و ایرانیان از اهمیت ویژهای برخوردار است. ولی شایسته است که ما، باقی مردم جهان نیز آن را بهتر بشناسیم."
یکی از دوستداران غیر ایرانی این شاهکار چارلز ملویل Charles Melville، استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه کمبریج انگلستان است که طی ده سال اخیر مشغول ساختن تارنمای "پروژۀ شاهنامه" Shahnama Project بودهاست. این تارنما ویژۀ مطالعات مربوط به شاهنامۀ فردوسی است. در پی تلاشهای همو بوده که هزارۀ شاهنامه در بریتانیا اکنون جلوۀ خاصی دارد.
"حماسۀ پادشاهان ایران: هنر شاهنامۀ فردوسی" Epic of the Persian Kings: The Art of Ferdowsi’s Shahnameh جامعترین نمایشگاه ویژۀ شاهنامه است که تا کنون در بریتانیا برگزار شده. حدود ۱۲۰ تصویر کارزار و نبرد و پهلوانان و اژدهاها و عشق و رقابتها از دستخطهای نفیس و منقش موجود در سراسر بریتانیا و برخی از کشورهای اروپایی گرد هم آورده شدهاند، تا روایتی تصویری از شاهنامه ارائه کنند. برای برگزاری این نمایشگاه در کنار موزۀ فیتز ویلیام کمبریج و دانشگاه آکسفورد و موزۀ بریتانیا و انجمن سلطنتی آسیایی، از مجموعۀ شخصی ملکۀ بریتانیا نیز استفاده شدهاست. قدمت برخی از این دستخطها به هشتصد سال پیش برمیگردد. این نقاشیهای نادر در موزۀ فیتز ویلیام در شهر کمبریج انگلستان تا روز نهم ژانویۀ سال ۲۰۱۱ در معرض دید عموم قرار خواهند داشت.
ترجمۀ داستانها و تفسیر و تبیین تصویرها را پروفسور ملویل فراهم کردهاست و دکتر باربارا برند این مجموعۀ غنی را در چارچوب یک نمایشگاه کنار هم چیدهاست. این داستانها و تصویرهای حماسی حاکی از ظهور و سقوط پادشاهان و قهرمانان ایرانی و جنگهای پیهم و مداوم میان رقیبان است. در لابلای این داستانها پیامهایی اخلاقی در بارۀ دادگری فرمانروایان و نظم و سامان جامعه نهفته است.
دستخطهای مصور شاهنامه در این نمایشگاه اسطورههای ایرانیای را که در غرب کمتر شناخته شدهاند، معرفی میکنند. از این تصویرها میشود در بارۀ رستم پهلوان و سرگذشت و قهرمانیهایش و سرانجام مرگش به دست برادر شرورش شغاد چیزهایی را آموخت. یا به شبستان رستم و تهمینه سر زد و از داستان فجیع کشته شدن سهراب به دست پدرش آگاه شد.
این تصویرها متعلق به دورههای مختلف تاریخند و با دیدن آنها میشود دریافت که چه گونه داستانهای شاهنامه از سینه به سینه و از قلممو به قلممو نقل شدهاند و طی چندین نسل چون گنجینهای گرانبها حفظ شدهاند. توصیف دیداری داستانهای شاهنامه متنوع است. برای نمونه، تصویرهایی که در دورۀ سلطۀ مغولها در سدۀ ۱۴ میلادی نقاشی شدهاند، درشتتر به نظر میرسند و تأثیر هنر چینی و عربی را میتوان در چشمهای کشیده و تنگ قهرمانان و شیوۀ نقاشی ابرها مشاهده کرد.
پیامهای تیز و نافذ تابلوهای برآمده از شاهنامۀ فردوسی در مورد تاریخ مذهبی ایران هم شگفتانگیز است. در یکی از نقاشیها صحنۀ تاجگذاری شاه لهراسپ تصویر شده. پسر همو بود که آیین زرتشتی را پذیرفت و در سراسر ایران رایج کرد.
در یک تابلوی دیگر رستم فرخزاد را در حال ملاقات با فرستادۀ سعد بن وقاص میبینیم؛ فرستادهای که از او میخواست اسلام آورند یا جزیه بپردازند. رستم فرخزاد که سپهبد ارتش یزدگرد سوم ساسانی بود، این تقاضا را نپذیرفت، اما در نبرد قادسیه شکست خورد.
"کشتی تشیع" عنوان یک تابلوی فوقالعدۀ دیگر است که در دورۀ صفویه آفریده شده و محمد و علی و امامان را درون کشتی در دل آبهای تیره تصویر کردهاست. این تابلو راه پر پیچ و خم و منحصر به فرد ایرانیان در مقولۀ مذهب را بهزیبایی نشان میدهد.
دیگر بخشهای نمایشگاه هم به مانند این برگههای مصور کهنه، بیانگر حضور شاهنامه در بطن زندگی روزمرۀ مردم است. در اینجا میشود کاسهها و سرامیکهای روی میزی را هم دید که با صحنههایی از شاهنامه و مضامین آموزندۀ آن مزین شدهاند.
برای آن دسته از مردم بریتانیا که از فرهنگ ایرانی آگاهی اندک دارند، بازدید از نمایشگاه شاهنامه در موزۀ فیتز ویلیام فرصت مناسبی است تا به عمق هویت ملی ایرانیان نگاه بیندازند. و همچنین ایرانیان نسل دومی که در بیرون از ایران بزرگ شدهاند، میتوانند با دیدن آثار این نمایشگاه از فرهنگ سرزمین مادریشان تصور کاملتری حاصل کنند.
نسا عزیز که ۲۸ سال دارد، آموزگار مدرسهای در منطقۀ "هکنی" لندن است. زمانی که او با خانوادهاش به بریتانیا مهاجرت کرد، سه سال بیشتر نداشت. نسا میگوید: "ایرانیهایی که بیرون از ایران زندگی میکنند، حتمأ باید این نمایشگاه را ببینند و من امیدوارم همۀ آنها این کار را بکنند."
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
بنده بخش هایی از سریال تلویزیونی "در مسیر زاینده رود" را دیدم. برای من بسیار جالب بود وقتی دریافتم که لهجۀ اصفهانی را ما در پروان و شمال کابل داریم. در پروان دره ای هست در جنوب غرب چاریکار به نام "خواجه سیاران بالا" که لهجۀ سخن گفتن باشندگان آن با اصفهانی ها همگون است. به همین ترتیب در نزدیک شهرستان استالف در شمال کابل دهکده ای هست به نام "خواجه حسن". مردم خواجه حسن مانند اصفهانی ها، ماضی قریب را در زبان گفتاری، با حذف "ت" و "الف" مکسور ادا میکنند؛ به گونه ای که کسرۀ روی آخرین حرف پیش از "س" قرار می گیرد... چنانچه: رفتِس، خوردِس، بردِس، آوردِس...
بنده در زبان گفتاری اصفهان نیز، چنان دیدم که در زبان دهدکدۀ خواجه حسن در شمال کابل.
حالا اگر نام ایران تداعی کنندۀ ایران سیاسی امروز باشد و ما تذکره در زمینه داده باشیم که باید ایران باستانی و تاریخی در نظر باشد، هدف ما چیزی جز روشن شدن حقیقت نیست.
باور من این است، پیوندهایی را که داریم باید زنده نگه داریم و عزیزشان بداریم.
شکسته باد "تبرهای تقسیم"!
مشكل اينجاست كه واژه پارسي منتسب به پارس يا استان فارس كنوني بر بخشي از ايران و مشخصا بر قوميت فارسي زبانان اطلاق ميشود و حتي همه مرزهاي سياسي و وجوه فرهنگي كشور ايران را دربرنميگيرد تا چه رسد به ايران تاريخي و فرهنگي. در زمان رضاشاه هم علت اصلي جايگزيني نام ايران با Persia همين گستردهتر بودن مفهوم ايران بود.
ضمن اين كه اگر بگوييم پارسي زبانان آن وقت جواب هموطنان عزيز آذری يا كرد يا بلوچ را چه بدهيم كه ايرانی هستند اما زبان مادریشان پارسی نيست.
اگرچه در اين باره با دوستان افغان و تاجيک عميقأ احساس همدردی میكنم و گلايه شان را كاملأ به حق میدانم، اما متأسفانه اين از آن مشكلهايی است كه به اين راحتی حل نمیشود.
با سلام، در آغاز ازاینکه باعث رنجش خاطر جنابعالی شده ام پوزش می طلبم.
اگر عده ای فرهنگ ایرانی را به گروهی خاص از مردم نسبت داده یا می دهند، آنرا باید به کوته نظری و یا عدم دانش ایشان از پدیدۀ فرهنگ بصورت عام و پدیدۀ فرهنگ ایرانی بصورت خاص نسبت داد و نه آنکه به افرادی فرهیخته که سالهای طولانی از عمر شریف خود را صرف شناسائی فرهنگ و ادبیات ایرانی نموده اند و دانش کسب شدۀ خود را بصورت رایگان در اختیار عموم قرار می دهند تهمت وارد نمود، چه بصورت مستقیم و چه بصورت غیر مستقیم. جنابعالی بدون آنکه دلیلی ارائه بفرمائید، سخن از "شیر مکر"، "دوغ گزارشهای فرهنگی" و "دسیسه" می رانید! برای مثال، در مقالۀ بالا ذکری از تارنمای جناب «چارلز ملویل» شده است. آیا جنابعالی از این تارنما دیدار فرموده اید؟ اگر چنین است، آیا در محتویات این تارنما "دسیسه"ای را کشف نموده اید؟..
درپایان، از این فرصت استفاده می نمایم و سه نکته را یاد آور می شوم. اول، به اطلاع دوستداران حکیم بزرگوار فردوسی می رسانم که در سال ۱۹۷۱ میلادی کارگردان تاجیکستانی «بوریس آریویچ کیمیاگارف» فیلمی ساخت (بر مبنای فیلمنامه ای بقلم «گریگوری کولدونف» و موسیقی «آریف ملیکف») بنام «رستم ی سهراب» که اثری است بسیار پرارزش و زیبا بر اساس سوگنامۀ «رستم و سهراب» حکیم فردوسی. دوم، در سال ۱۹۸۸ میلادی جناب آقای «یو یو ما»، نوازندۀ شهیر آمریکائی-چینی ویلن سل، سازمانی بین المللی تشکیل داد، و این سازمان تا به امروز به فعالیت های فرهنگی خود ادامه داده است، به نام «پروژۀ راه ابریشم» («Silk Road Project») که به اجرای موسیقی های تمام کشورهائی که راه ابریشم از آن عبور می کرده است، می پردازد (کشورهائی چون ارمنستان، ازبکستان، افغانستان، ایران، تاجیکستان، ترکمنستان، جمهوری آذربایجان و استانهای غرب چین). برای مثال، جناب آقای کیوان کلهر، نوازندۀ شهیر کمانچه، از نوازندگان گروه «پروژۀ راه ابریشم» می باشد. سوم، از سال ۱۹۸۶ میلادی «سازمان فرهنگ و هنر افسانه» («Afsaneh Art and Culture Society»، معروف به «گروه رقص افسانه» -- مرکز این سازمان در ایالت کالیفرنیای آمریکای شمالی می باشد) مشغول به اجرای رقصهای سنتی کشورهای واقع بر راه ابریشم در سطح جهانی بوده است. اگر در هر یک از این فعالیتهای مهم فرهنگی صحبت از «ایران» به میان آمده است، همواره منظور «ایران فرهنگی» و یا «ایران بزرگ» بوده است، نه ایران محدود به مزرهای کنونی کشور ایران.
با ابراز درود و احترام،
ب.ف.
نمی دانم شما چرا باید تا این حد از تبصرهء بنده عصبانی شده باشید که سخن به "کم مایه" و "سست" خواندن به گفتهء شما "تشابهات" بنده بکشد. نمی دانم که شما با خود ضرب المثل مخالف استید، آنرا نشنیده اید، یا با گونه یی که به کارگرفته شده است،همنوا نیستند. ضرب المثل چنین است که: کسی که در شیر سوخته است، دوغ را هم پف پف کرده می خورد...
وانگهی، به نظر می رسد که جناب عالی متوجه عرایض بنده در بند های نخستین و پایانی تبصره ام نشده اید. بنده در آغاز از مسالهء وابستگی میراث های فرهنگی ایران باستان (آریانا) به همهء اقوام باشندگان سرزمین آریانا (ایران) یاد کرده ام. در بند دوم شکی را که ناشی از دسیسه های قدرت های استعماری جهان در قالب فعالیت های فرهنگی روی می دهد، یاددهانی کرده ام. و در بند سوم بازهم راه اندازی همچو سرگرمی ها و کار های فرهنگی را، در هر حال، تایید کرده و ستوده ام.
اما شما همزبان عزیز، بدون توجه به آغاز و پایان تبصرهء بنده، چون رستم زال دوال کمر تبصره را گرفته برزمینش زده اید.
بنده یک بار دیگر نیز در مورد گزارش هایی که در مورد مولانای بزرگ و مساجد ایرانی درین سایت نشر شده بود، تبصره ها یی با همین مضمون نوشته بودم. خوشبختان آن تبصره ها با پاسخ قناعت بخشی از سوی گردانندگان سایت پاسخ یافته بود. چرا که آنها دغدغه های فارسی زبانان بیرون از ایران امروزی را به خوبی درک می کنند.
ما در آثار شاعران قرن نوزده افغانستان بار ها به این نکته برمی خوریم که آنها خود را ایرانی یا خراسانی می دانستند. اما از وقتی که نام ایران در انحصار ایران امروزی آمد دیگر نه جهانیان ما را ایرانی می دانند و نه اکثریت مردم ایران امروزی، این نکته را درک می کنند که فرهنگ ایران باستان تنها به ایران امروزی متعلق نیست. سخن به جایی کشیده که امروز برای برخی ها در جهان پارسی زبان مترادف ایرانی (ایران امروزی) و حتی شیعه شده است. سوگمندانه این که برای بسیاری از باشندگان افغانستان و تاجکستان و آسیای میانه نیز ایرانی بودن برای شان عجیب می نماید.
ازین جاست که ما مجبوریم در هر موردی که پای ما دخیل است و در هر افتخار و میراث فرهنگی یی که به ما نیز می رسد وضاحت بدهیم و بگوییم که آنچه ما فرهنگ ایرانی می دانیم، تنها متعلق به ایران امروز نیست...
با پوزش فراوان، هیچ یک از افاضات جنابعالی برای اینجانب قابل درک نمی باشد! کدام "شیر مکر"؟ کدام "دوغ گزارشهای فرهنگی" که "پف پف کرده (فوت کرده) می خوریم"؟ (آیا این تشابهات سست و کم مایه می توانند تشابهات ادبی "پارسیگویان" باشند که جنابعالی سنگشان را به سینه می زنید؟) کدام "دسیسه"؟ در کجای مقالۀ بالا ادعاء شده که "فرهنگ ایرانی" محدود به مرزهای سیاسی ایران امروز است؟ اگر جنابعالی مشکلتان نام "ایران" است، که این نام را فردوسی خود بارها در شاهنامه اش بکار برده است! همچنین، فردوسی بارها در شاهنامه اش واژۀ "ایرانی" را بکار برده است و اینجانب به خاطر ندارم که او حتا یکبار واژۀ "پارسیگو" را بکار برده باشد (نه بمعنی "ایرانی" / "پارسی" / "فارسی" و نه به هیچ معنی دیگر). برای اطلاع جنابعالی و دیگر خوانندگان محترم، صفت های "ایرانی"، "پارسی" و "فارسی" در ادبیات ایرانی / پارسی / فارسی هیچ رابطۀ مستقیمی با مرزهای سیاسی کشور ایران در دورۀ محدودی از تاریخ ندارند! مزید بر این، شاهنامۀ فردوسی از آنِ هر انسانی از هر گوشه ای از این جهان پهناور است که ارادتی به فرهنگ و زبان و ادبیات ایرانی / پارسی / فارسی دارد. این حکم صادق است برای تمامی "ادبیات" و "علوم" که در هر دوره ای از تاریج به وسیلۀ انسانها کشف و یا آفریده شده اند. برای مثال، اگر چه نیوتن زادۀ انگلستان بود، قوانین منسوب به وی متعلق به تمامی انسان ها می باشند، نه فقط به انسان هائی که در درون مرزهای سیاسی انگلستان زاده شده اند.
ب.ف.
ما شرقیان و به ویژه پارسیگویان که در شیر مکر و فریب و دسیسه های جهانی سوخته ایم، دوغ گزارش های فرهنگی را هم پف پف کرده (فوت کرده) می خوریم. چرا که می ترسیم پشت سر این "شاهنامه بازی" ها هم دسیسۀ سیاسی دیگری پنهان نباشد...
به هر حال تا وقتی که دسیسه بودن یک برنامه ثابت نشده است، به همان غنیمت هایی که چنین برنامه هایی در ظاهر و حاضر می آفرینند، باید بسنده کرد و بهره برد.
بنا بر اين در هر حال، کار برگزارکننده های این نمایش ستودنیست.