استاد محمدجان شکوری که امروز (۱۶ سپتامبر۲۰۱۲) در ۸۷ سالگی در بیمارستان ابن سینای دوشنبه درگذشت از بزرگان و پیشگامان ادب و فرهنگ فارسی در زمانۀ ما بود. او از دو سال پیش دیگر حافظهاش یاری نمیداد ولی نمیخواست نوشتن را کنار بگذارد. محمدجان شکوری بیش از چهل کتاب و ۵۰۰ مقالۀ پژوهشی نوشته و از سرآمدان زمانۀ ما در تدوین و نوشتن فرهنگ به زبان فارسی است.
شکوری در سال ۱۹۲۵ در بخارا زاده شده و همانند بسیاری دیگر از بخارائیان و فارسیزبانان آسیای میانه، بخارا برای او شهری آرمانی بود. او سه بخارا در ذهن داشت: یکی بخارای باستانی دیروز که زمانی خاستگاه فکر و هنر بود و بر سرزمینهای دیگر روشنایی و فرهنگ میتابانید؛ یکی بخارای امروز، که پیکرهای است با معماریهای زیبا برای گردشگران؛ و یکی بخارایی که باید در دوشنبه پدید آید. این استاد همچنان آرزومند بود که شهر دوشنبه چنان در زمینۀ زبان و ادب به پیش رود که مانند بخارا در دوران سامانیان پایگاه هنر و فرهنگ و اندیشه شود و شکوه فرهنگ تاجیکان را بازسازی کند.
سامانیان که بخارای خاطرات شکوری را ساختهاند، میخواستند فرهنگ ساسانیان را در بخارا از نو زنده کنند. از همین رو در این اندیشه بودند که بخارا را به تیسفونی بدل کنند که پایتخت ساسانیان بود. زیرا از نگاه آنها بغداد پایتخت خلیفه شده بود و مرکز امپراتوری نوبنیادی که به رهبری اعراب میخواست بر آنها سروری کند. گرچه ایرانیان در پایتخت این امپراتوری که بغداد بود از روی کاردانی و دور اندیشی مدیریت اداره امپراتوری را به دست گرفنتد و دستگاه اداری ساسانیان را در درون این امپراطوری بازسازی کردند اما نمیخواستند در فرهنگ و زبان اعراب گداخته شوند. از همین رو سامانیان به پیشگامی امیر اسماعیل - پادشاه روشنضمیر- کوشیدند تا بخارا را پایگاه زبان، هنر و فرهنگ و تمدن ایرانی سازند.
از این راه رفته رفته با بغداد به رقابت فرهنگی برخاستند و در این راه پیروزیهای بسیار به دست آوردند. زنده کردن زبان فارسی و برجستگی دستآوردهای ایرانی در درون فرهنگ اسلامی، یکی از آنهاست. در یک بیت منسوب به رودکی آمدهاست:
امروز به هر حالی، بغداد بخاراست / کجا میر خراسان است، پیروزی آنجاست.
با این که بخارا در سدههای گذشته پستی و بلندیهای بسیار دید و تلخی و شیرینیهای بسیار چشید، اما در آغاز سدۀ بیستم میلادی هنوز هم پایتخت بود و به خاطرۀ فرهنگی سامانیان میبالید. با سرنگونی امارت بخارا و ایجاد چند جمهوری از دل آن، بر پایۀ تبار و زبان، سرانجام جمهوریهای کنونی آسیای میانه پدید آمدند. برای شکوری که در بخارا زاده شده بود٬ بخارا دیگر پایتخت نبود و در این چیدمان سیاسی نو، شهری شد از شهرهای جمهوری ازبکستان که از نگاه فرهنگ امروز دیگر جایگاه چندانی نداشت.
یکی از جمهوریهایی که از دل امارت بخارا برآمد، تاجیکستان نام گرفت تا وطن فارسیزبانان ایرانیتبار آسیای میانه باشد. پایتختی هم که برای این جمهوری برگزیده شد، دوشنبه بازاری بود در کنار شهر"حصار". و چنین بود که دوشنبه، پایتخت تاجیکان شد.
اما این شهر نوبنیاد نه زمین حاصلخیز بخارا را داشت و نه جایگاه راهبردی آن را. ولی کسانی که از بخارا و سمرقند و خجند و دیگر شهرها به دوشنبه کوچیده بودند، خاطرۀ بخارای رودکی را در دل و ضمیر خود نگاهبانی کرده و به دوشنبه آورده بودند و میخواستند روح فرهنگ بخارا را در پیکر دوشنبه بدمند و آن راگسترش دهند.
شکوری همانند شاعران و نویسندگان و دانشوران جوان تاجیک، برای سربلندی دگربارۀ تاجیکان جنبشی را ادامه دادند که کسانی چون "صدرالدین عینی" آغاز کرده بودند. هدف از این جنبش نگهبانی از هویت تاجیکان یا ایرانیتباران و فارسیزبانان آسیای میانه بود که با دگرگونیها، به گفتۀ خودشان، جزیرهای شده بودند در دریای ترکزبانان.
از همین رو آنها میخواستند با زنده کردن خاطرات و تأکید بر نقش تاجیکان به عنوان پدیدآورندگان و پیشگامان زبان فارسی دری، زبان شیوا و امروزینی را جایگزین زبانی کنند که از سوی حکومت شوراها تبلیغ میشد. زیرا حکومت شوراها میکوشید زبان کوچه و بازار را همراه با وامواژههای روسی به زبان فرهنگی تاجیکان بدل کند. از نگاه شکوری و همکارانش این کار حکومت شوراها هم پیوند تاجیکان با گذشتهشان را میبرید و هم فرهیختگان را برای نوشتن به زبان فصیح فارسی تاجیکی با دشواریهای بسیار روبرو میکرد.
با این حال، تاجیکان از راه زبان و فرهنگ روسی حتا زودتر و ژرفتر از ایرانیان، با هنرهایی چون تئاتر، داستاننویسی، باله، اپرا، موسیقی و رقص و نیز فرهنگ و فلسفه غرب، آشنا شدند و در نتیجه، برای فرهیختگان تاجیک این فرصت پیش آمد تا با ادبیات روس آشنا شوند و با شیوایی به زبان روسی سخن بگویند و با جهان بزرگ روسزبان در تماس شوند. و شکوری خود از همین راه با تاریخ و فلسفه و نقد ادبی و تاریخ غرب آشنا شد.
در سال ۱۹۹۱ که برای نخستین بار به دوشنبه رفتم با کسانی چون جلال اکرامی، ساتم الغزاده، کمال عینی، محمد عاصمی و لایق شیرعلی و کمی بعد تر با شکوری آشنا شدم. آنها برای من مظهر آن بخارایی بودند که من همیشه در دل داشتم. این وارثان فرهنگ از کار ننشسته بودند. داستان نوشته بودند، شعر گفته بودند و با ادبیات و موسیقی و هنر ایران و افغانستان آشنا بودند. در این جا بود که دریافتم که ما چه اندازه از فارسیزبانان دیگر بیاطلاعیم.
شکوری و کسانی چون او نه تنها بر فرهنگ و ادب فارسی احاطه داشتند، بلکه میخواستند پیوند تاجیکان با دیگر فارسیزبانان محکمتر شود و برای این کار هم خواهان احیای خط فارسی و هم بالا بردن دانش هممیهنان خود از زبان فصیح امروز بودند، زیرا احیای فرهنگ و معنویت تاجیکان را بدون شکوفایی زبان فارسی تاجیکی ناممکن میدانستند و میدانند.
شکوری به گونهای سازمانیافته و نظاممند در زمینۀ زبان و ادب کار کرد. او در زمینۀ تاریخ ادبیات و نقد ادبی و فرهنگنویسی کارهای برجستهای تألیف کرد. همکاری او مایۀ تدوین بهترین فرهنگی شد که تا کنون به فارسی تألیف شدهاست و به گفتۀ صاحبنظران، فرهنگ دو جلدی فارسی تاجیکی که باهمکاری شکوری در سال ۱۹۶۹ تالیف شده، از نگاه شیوه فرهنگنویسی از فرهنگ معین و لغتنامۀ دهخدا روشمندتر است. شکوری نیز نخستین کسی بود از تاجیکان که عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی در ایران شد و سال ۲۰۰۵ عنوان افتخاری و جایزۀ "چهرۀ ماندگار" ایران را دریافت کرد.
شکوری پس از فروپاشی شوروی بیشتر به پژوهشهای تاریخی پرداخت و در مجموعه مقالات "خراسان است اینجا"، که در سال ۱۹۹۶ نشر یافت، جایگاه تاریخی تاجیکان و پیوند آنان با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را طرح و از آن به شدت پشتیبانی کرد که در میان روشنفکران تاجیک بحثهایی را دامن زد.
اندیشهها و آثار محمدجان شکوری که سرشار از دانش و آگاهیها و بینش تاریخی است، برای شکل دادن به هویت تاجیکان در جهان نو نقش مؤثری داشتهاست.
در گزارش تصویری این صفحه زرینه خوشوقت در دوشنبه ما را به دیدار زنده یاد استاد محمدجان شکوری میبرد.
به امید نزدیکی بیشتر همه پارسی زبانان و با این آرزو که روزی سران نظام حاکم بر ایران دریابند که پیوندهای عمیق فرهنگی ما با کشورهایی همچون تاجیکستان و افغانستان است و اگر قرار بر همکاری و مساعدت و اتحاد است، باید با این کشورها باشد. زندگی بزرگانی چون محمد جان شکوری نشان می دهد که تاجیکان نه فقط با ایرانیان همزبان، بلکه همدل اند.