شنیده بودم که سیراف شهری است بندری و گرم و خشک. در ذهنم نوشتهای از "اصطخری" از جغرافیدانان و نقشهکشان برجستهٔ ایرانی در سدهٔ چهارم هجری قمری را مرور میکنم که در کتابش نوشته بود: "سیراف از کلیه نقاط دیگر ایالات گرمتر میباشد. آب خوب و میوۀ عالی از کوه جم که در مجاورت شهر واقع شده است، میآورند." و به یاد نوشتهای از "ابن حوقل"، جغرافیدان قرن چهارم هجری قمری، میافتم: "در سیراف باغبانی و زراعت معمول نیست و آب را از مسافتی بعید به شهر میآورند. در حومۀ شهر درخت یافت نمیشود و اهالی به تجارت و سوداگری اشتغال دارند."
سیراف در کناره خلیج فارس و در کنار بندرطاهری است و نزدیکترین شهر به آن عسلویه است. این بندر باستانی در دوران ساسانی بنیاد گذاشته شده و تا دورۀ آل بویه بیش از چهار قرن بزرگترین بندر سواحل شمالی خلیج فارس بوده است.
سیرافی که الآن در آن قدم میزدم، با آن سیراف روزگاران دور تفاوت بسیاری دارد. از سیراف گذشته افراد بسیاری نوشتهاند که نشاندهندۀ اهمیت اين بندر در آن زمان بوده است. افرادی چون مسعودی، ابن بلخی، حمدالله مستوفی، دیوید وایتهاوس، رومن گیرشمن، احمد اقتداری و غيره همه بر این عقیده بودهاند که این شهر یکی از آبادترین و پررونقترین شهرهای دورۀ اسلامی بوده است. به طوری که مقدسی در کتاب خود مینویسد: "سیراف از حیث تجاری با بصره رقابت مینماید و خانههای آن پاکیزه و عالی است. ولى به سال ۳۶۶ يا ۳۶۷ به سبب زلزلۀ سختی که در آن حادث شده، خرابی عمده به شهر وارد آمده است."
مردم شهر همه بر این باورند که نیمی از شهر بر اثر زلزله به زیر دریا رفته است. در زمانهای جزر که دریا به پایینترین حد خود میرسد، بقایایی از سیراف باستانی نمایان میشود و گاهی هم تکههايی از کوزه و سفال با تور ماهیگرانی که در ساحل نشستهاند، از قعر دريا بيرون میآيد.
مردم سیراف پس از زلزله به مرور آنجا را تخلیه میکنند و شهر رو به ویرانی مینهد و دیگر تا به امروز سیراف آبادانی گذشته خود را باز نيافته است. کوچههای خاکی و ناموزون شهر هیچ شباهتی به توصیف اصطخری از سیراف ندارد. او نوشته بود: "خانههای آن از چوب سخت و محکم زنگباری ساخته شده است و دارای چند طبقه است و دارای ابنیۀ زیبا و جمعیت زیاد میباشد. ساکنین آنجا به خانههای ظریف و فرش خوب علاقه دارند و گاهی تا سی هزار دینار برای ساختمان و عمارت خرج میکنند." شاید تنها خانهای که به خانههای آن دوران شباهت دارد، قلعۀ شیخ نصوری باشد؛ قلعهای ساختهشده بر تپهای که مشرف بر تمام شهر است. آن در سال ۱۲۲۵ هـ.ق به دستور شیخ جبار نصوری بنا شده است و یکی از زیباییهای این بنا ۱۸ تابلو با سوژههايی از شاهنامۀ فردوسی است: با موضوعهای کیخسرو و کیکاووس، رستم و زال، بارگاه انوشیروان، سلطان محمود و درباریان و فردوسی و شاعران. اين تابلوها به دست علیاضعر شیرازی گچبری شدهاست. آن طوری که در ورودیاش نوشتهاند، تا ۳۳ سال پیش، خاندان نصوری در آن سکونت داشتهاند و بعد از آن تا مدتی خالی از سکنه بوده و سپس به ثبت ميراث ملی رسيده است.
کمی آنطرفتر از قلعه، میان یک دره که به درۀ لیر معروف است، دخمههای به هم چسبیده قرار دارند که بیشتر به کندوی عسل میمانند و روايات فراوانی در مورد آن وجود دارد. عدهای آنها را مکانهایی برای ذخیرۀ آب میدانند، برخی دیگر معتقدند که آنها گورهای مردمی است که با دینهای متفاوت - زرتشتی، مسیحی، یهودی و مسلمان - در کنار هم زندگی میکردهاند. اما هر چه هست، آن همه چالۀ مستطیلشکلی که در کنار هم حفر شده و "گور تمدنها" خوانده میشود، زیباست و شگفتانگیر.
سیراف یک موزۀ روباز است که شگفتیهای فراوانی دارد. خورشید دارد در دریا مینشیند و دیگر فرصت نیست که آرامگاه قطبالدین شیرازی از علمای شیعه، آرامگاه فاضلان و استادانی چون سیبویه و برادرش نوراوین از علمای اهل تسنن، مسجد امام حسن بصری از عهد ایلخانان و بناهای باستانی دیگر این شهر را ببینم.
قدمزنان از درۀ لیر بیرون میآیم و در گوشهای از ساحل به تماشای غروب خورشید مینشینم و به مردمان آن روزگاران فکر میکنم؛ مردمان ثروتمندی که در این بندر زندگی میکردند. به کشتیهای غولپیکری که از ماداگاسکار و چین وارد میشدند و ابریشم، عطر، کافور و صندل تجارت میکردند. مردمانی که با هوش خود در این گرما این همه زیبایی ساختهاند. اما با همۀ اینها دلم میگیرد. سيراف این روزها بسيار مهجور مانده است و کمتر از آن میدانند. حتا مردمان همین جنوب؛ همینهایی که در چند کیلومتری سیراف روزگار میگذرانند.
در گزارشهای مصور اين صفحه به ديدن گوشههايی از سيراف و قلعۀ شيخ نصوری میرويم.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.