نمیدانم این خاصیت از کجای زندگی مردمان ما و کشورهای ما میآید که چیزهای باارزش را دور از چشم دیگران و حتا خودش نگه میدارند. شاید منصفانهتر باشد فعلش را تغییر دهم، نگه میداشتند. به قول شاملو در آن زندگی حتا "عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد". در حالی که در کشورهای غربی معمولاً عادت برعکس است. خانوادهها اگر چیز با ارزشی داشته باشند، آن را در قسمتی از خانه جای میدهند که بیشتر به چشم بخورد، خوبتر دیده شود، قشنگتر به نظر آید.
خلاصه اینکه گذشتۀ افغانستان، حتا همین چند سال پیشِ آن مثل همان گنجینه یا پستوی روستائیان است؛ تلنبار شده در گوشۀ دنج و تاریک، بدون نظم و ترتیبی و بدون آنکه کسی بداند آنجا چیست یا چی کجاست. بنا بر این، گاه باید بروی آنجا، کورمال کورمال بگردی در این گذشتۀ بینشانی و بیترتیب و نظم. یا تصادفاً با آن برخورد کنی و ناگهان ببینی عکسی از اولین روزهای مدرسهات داشتهای. بدون آنکه خود بدانی، ببینی یادگارهایی از همین چند سال پیش تو وجود داشته، اما جایی بوده که دیده نمیشده. آن را گذاشته بودند پشت آئینۀ دیواری که گم نشود. غافل از اینکه چال کردن چیزی نیز نوعی گم کردن آن است؛ چه فرقی میکند؟ از دل برود هر آن که از دیده رود.اتفاقاً همین چند شب پیش در یکی از مهمانیها که هفت افغان با هم بودیم و صحبت سیاست در میان داشتیم، نمیدانم به چه دلیل، افتاده بودیم به جان داوود خان. هرکدام از ما خروارها ادعا داشتیم، صد درصدی. بدون هیچ سندی ادعاهایی از این دست: داوود خان بسیار آدم ملی بود؛ داوود خان اصلاً آدم ملی نبود؛ داوودخان خودخواه بود؛ داوود خان پرکار بود. جملههای بحث ما پر بود از جملههای اثباتی یا سلبی. هر یکی به کمک برجسته کردن رگهای گردن میخواست دیگری را مجاب کند.
دیروز وقتی رفتم دفتر جدیدآنلاین عکسهایی از افغانستان به من نشان دادند که مربوط به دورۀ ظاهرشاه و اغلب آنها مربوط به دوران دوم صدارت محمد داوود خان بود. این عکسها را محمد قیومی، رئیس دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در ایست بِی، از کتاب نادری رو کرده که در دهۀ ۱۹۵۰ توسط وزارت برنامهریزی افغانستان منتشر شده بود. با خود گفتم، این عکسها را با دوستان آن شب با هم ببینیم و بحث خود را دوباره مرور کنیم.
این دومین باری است که یک مجموعه عکس شوکهام میکند. یک بار همین چندی پیش عکسهایی که کتابخانۀ بریتانیا در کابل به نمایش گذاشته بود و شماری از آنها را جدیدآنلاین منتشر کرد. این بار هم عکسهایی که در دفتر جدید دیدم، آمادۀ چاپ در این سایت بودند. چرا چنین عکسهایی در دسترس مردم قرار نگرفتهاند؟ چرا من ۳۶ سالۀ علاقهمند به مرور و کنجکاوی در گذشته تا کنون به آنها بر نخوردهام؟
این عکسها افغانستان را در پنجاه سال پیش نشان میدهد. اگرچه این عکسها عمدتاً زندگی قشر شهری را نشان میدهد و معلوم نمیکند در آن زمان زندگی در روستاها چه گونه بوده و سطح زندگی مردم در چه وضعیتی، اما به هرحال خیلی چیزها را نشان می دهد. از جمله این عکسها نشان میدهد که خیلی از برنامهها در افغانستان به صورت همزمان درحال اجرا بوده: کارخانههایی فعال بوده، حمل ونقل در حد نیاز مردم با نظم و ترتیب خاص آن وجود داشته، دانشگاه امکانات آموزشی لازم را داشته، برنامههایی برای بهبود زندگی زنان آغاز شده بوده و رابطۀ افغانستان با کشورهای جهان تابع قوانین حاکم بر روابط بینالمللی بوده.
البته، این عکسها نشان نمیدهد که افغانستان یک کشور بسیار مترقی و توسعهیافته بوده که چنین ادعایی اصلاً مطرح نیست. مهمترین چیزی که من در این عکسها یافتم، یک تناسب منطقی بود.
برای توضیح بیشتر ناگزیرم یک مقایسۀ عینی کنم. مثلاً درکابل امروز میشود ساختمانهای شیک آخرین مدل را دید؛ خانههایی که در ساخت هر کدام از آنها صدها هزار دلار هزینه شده؛ اما برای رسیدن به آن باید از یک جادۀ خاکی پر از کثافات بگذری.
کابل امروز پر از ماشینهای آخرین مدل است، اما جادهای متناسب و کافی برای این همه ماشین نیست. نشانههای رهنمایی و جایی برای پارک نیست. شهر بزرگ شده؛ خیلی بزرگتر از آن روز کابل. اما پارک، سیستم فاضلاب و آب لولهکشی ندارد.
وسایل و امکانات لوکس بسیار است، اما ابتداییترین کالای بازار افغانستان هم وارداتی است. حالا دیگر کتان را هم وارد میکنند.
شمار زنان در مجلس و عرصههای سیاسی افزایش یافته که امری است نکو. اما گزارش هفتۀ گذشته افغانستان نشان میداد که میزان خودکشی در میان زنان به صورت بیسابقهای افزایش یافته و ۲۸ درصد زنان افغان به افسردگی شدید مبتلا هستند. این از نظر من، یعنی عدم تناسب؛ یعنی بالا رفتن خواستها و انتظارات، بدون آنکه توانی برای پاسخگویی و برآورده شدن آن خواستها وجود داشته باشد.
در این عکسها اما احساس کردم توسعه درعرصههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، اگرچه آهسته، اما همزمان به پیش میرفته. بالاخره تولیدی وجود داشته، اگرچه محدود به تولید کتان بوده. کمبود برق اگرچه بوده، اما نیروگاههای آبی نیز وجود داشته و برنامههایی برای افزایش آن هم در دست بوده. جاده کم بوده، اما متناسب با اندازۀ نیاز بوده.
زنان در مقامهای بلند سیاسی حضور نداشتهاند، اما در دانشگاهها قویاً حضور داشتهاند و چارهای برای دارو و درمان آنها در برنامۀ دولت بوده.
تناسب میان رادیو و تلویزیون، بانک و کارخانه نیز همینطور بوده. بانک یکی دوتا بوده، تلویزیون یکی بوده، اما کارخانه، یعنی جایی که مردم عادی در آن به درآمد دوامدار قابل اعتماد برسند هم وجود داشتهاست.
حالا تلویزیون ۲۰ کانال است که خوب است، اما کاش کارخانه هم دوتا بود. بانک خیلی است، اما کاش عدۀ زیادی از مردم پول و درآمد ثابت و قابل اتکایی هم میداشتند.
در سالهای اخیر هم خود مردم افغانستان و هم مردم جهان هرچه تصویر از افغانستان دیدهاند، تصویر ویرانی و فقر و آوارگی است که البته درست است؛ واقعی است و جعلی نیست. این عکسها اما میگوید آن تصویر، تصویر کامل گذشتۀ افغانستان نیست. کاش این عکسها بیشتر و بیشتر دیده شوند. تا تصور واقعبینانهای از گذشتهمان بیابیم.
راستی، این عکسها شاید هم بتواند به کسانی که به افغانستان کمک میکنند نیز کمک کند. مثلاً اگر همین کارخانههایی چون جنگلک، نساجی بگرام و گلبهار و پلخمری و دیگران دوباره فعال شوند... نه، نشد. از جملههای اینچنینی باید بگذرم. این جمله "اگر" داشت.
در دو مجموعه عکس این صفحه تصویرهایی از افغانستان دهۀ ۱۹۵۰ میلادی را میتوان دید که برگرفته از کتاب راهنمای "افغانستان: سرزمینی باستانی با راههای پیشرفت نوین" است. محمد قیومی، رئیس دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در ایست بِی، که این عکسها را فرستادهاست، در گفتگو با جدیدآنلاین در بارۀ عکسها توضیحاتی دادهاست که میتوانید در همین صفحه بشنوید.
نوشته امیر فولادی هم مثل همیشه بود.
موفق باشی .