"در توالی دمها و بازدمهای منقطع که نقش عدم دارند،از آن پهلوی پرده تا به ابد عنابی وجود خیالینش،از زیر آن آفتاب آویزان، از کنج همان پردۀ بویحیایی، ماهبو با منطق ارواحی که ساکن سرای سکوت اقلیم سلیمانند، نفس میکشید".
این فرازی از فصل دوم رمان "بیراوی"، اولین رمان محمدرفیع جنید، نویسنده و شاعرهمیشه متفاوتنویس زبان فارسیست. بیراوی در ادامۀ کتاب "ها" که نوعی نثر- شعر صوفیانه مدرن بود، منتشر میشود و هر دو در سلسله غزلهای شیدایی نویسنده؛ و غفلت از هر کدام از اینها فهم دیگری را مشکل میکند. البته همۀ اینها در راستای مکتب ادبی مشهد معنی میگیرند، که توسط نویسنده و دوستانش سالها پیش بر محوریت کلمه و انرژیهای ذاتی کلمات در ادبیات شکل گرفت.
محمد رفیع جنید، خسرو نوربخش و محمد رمضانی فرخانی هر سه شاعرانی فاضل بودند که معمولاً محل ارجاع بحثهای نظری محافل ادبی مشهد شمرده میشدند. هر سه از فلسفه دلباختۀ هایدگر و از ادبیات شیفتۀ متون صوفیانه بودند، کما که خود هایدگر هم دلبستۀ متون مذهبی بود. در ادبیات از همۀ همگنان مدرنتر به نظر میرسیدند. شاعران از شاملو گذشتهای که سعیشان بر کشف قابلیتهای بیشتر شعر حجم بود؛ کشف شبکههای تداعی که یدالله رؤیایی همواره آرزوی کشفشان را داشت و بهندرت همراهی مییافت. بعدها جنید و نوربخش راه خویش را گرفتند. به آنها نقاشی صاحبنام، علی سیران ِ هزارتوی رنگها و سبکها را طیکرده اضافه شد. گروهی دانا به روزگار تازه وآموزههای دانایی غربی و شیفتۀ معرفت شرقی. آگاهی عمیق از متون بودایی و مانوی و اسلامی و بهخصوص شیوههای صوفیانۀ شرقی، شکل نوشتن همیشه مدرن آنها را تغییر داد. اینگونه مکتب کلمه شکل گرفت. نمیدانم چهطور و کجا تأسیس این مکتب رسماً اعلام شد. اما به هر حال در شهری که مجمعالجزایر استادان سخن فارسی بود و همه نیز امامت مکتبی را با خود داشتند، این مکتب تازه زود شهرت یافت. بعداً خیلیها به این حلقه پیوستند؛ از جمله خود این نگارنده را نیز میتوان از پیروان پارهوقت آن به حساب آورد. به هر حال، مکتب مشهد شاکلۀ نظری رمان بیراوی را شکل میدهد.
در این نظام نظری، توجه اصلی به انرژی ذاتی کلمه است و حتیالامکان حذف واسطههای کلامی و البته حفظ امکان دایرۀ تداعیها از انرژی کلمات. یعنی بر خلاف سیر خطی از نقطهای به نقطۀ دیگر در طول اندیشه یا بهطور کلی روایت بنا بر توصیف است و امکان استفاده از بسامدهای متفاوت کلمه نه فقط در معنا که در انرژی حروفی که حمل میکند. به باور این مکتب، ارزشهای ذاتی کلمه تنها در انتزاعیترین فرم کلام به هیئت نموداری تجریدی، از سطوح دوایر هممرکز، ممکن میگردد که لاجرم تجرید معنا را نیز در خود دارد.
این شیوۀ نوشتن، نوعی آزادی را پیشنهاد میکند که طبعاً از تکرار آگاهانۀ ساختارهای کلامی بری است. نوشتن وسیله نیست، نوعی سلوک است. نوعی تنانگی با کلمات، نوعی "کشفالمحجوب حرکات آهوی راوی".
مکتب مشهد ، کمکم به ادبیات تنها محصور نماند. نوعی شیوه بیان در هنر و نوعی بینش برای نگریستن را با خود داشت. نوعی تأملات فلسفی که یک افق دید مشخص را پیشنهاد میکردند. بیراوی نخستین کتاب از این بینش در عرصۀ رمان است. کتابی عاشقانه و خواندنی با نثری فوق شاعرانه و لحنی تقریباً صوفیانه. تقریباً به این خاطر که در هر دو شکل نوشتن بنا بر وصف است تا روایت، اما در این کتاب برعکس. مثلاً شطحیات روزبهان بقلی یا بایزید، نوعی روایت پنهان یا نوعی جستجوی راوی است که به هر روی به کتاب هیئت رمان را میدهد.
داستان با شرح انتطار معشوقی موعود، همان راوی، شروع میشود. راوی چیزی بین صورت ازلی معشوق و خود عشق است. چیزی بین همان دانای کل نامحدود، به گفتۀ هیچکاک، زاویۀ دید خداوند و یک سوم شخص غایب که همیشه ذکرش هست؛ و اصلاً رمان بر اساس او شکل گرفتهاست. "راوی کاشف سفرهای قدم بود در منازل راه". این راوی کاشف همان فرشتۀ تلقین است و همان پیر اثیری ابن عربی در فصوصالحکم. کسی که این شطحیات کاشفانه به جستجوی او معنا میشوند.
نثر جنید نثری است توصیفی، یا شاید خود اقتضای چنین شخصیتی در داستان، نثر را به این توصیفگری شدید کشاندهاست. نمونههای این نثر را البته قبلاً سبکتر در ادبیات تازۀ فارسی میشود پیدا کرد. مثلاً مد و مه از ابراهیم گلستان یا شرق بنفشه از شهریار مندنیپور، هر دو در داستان رویهای وصفی شاعرانه دارند. به جز اینها شطحیاتی که از احمد عزیزی و شجاع خراسانی به عنوان قالبی ادبی چاپ شده بودند هم شباهتهایی با این شکل نثر داشتند. اما بیشتر از همه نثر جنید در این رمان به شعرهای احمدرضا احمدی ماننده است. گویی همان شعرها را بشود آنقدر توسعه داد که رمان بشوند، اگر چه شاید بعید باشد. به همین شکل رمان "من ببر نیستم، پیچیده بر بالای خودم تاکم" از محمدرضا صفدری نیز که کتابی خیرهکننده بود، تقلایی اینچنینی در جهت غلبۀ توصیف بر روایت بود. منتها اینها همه شرح نسبتهای صوریاند. فرق بزرگ رمان بیراوی، وصفگرایی در حیطۀ معناست. نوعی شالودۀ فکری تازه که در هیئت رمان نقل میشود. مثل "آواز پر جبرئیل" از سهروردی یا مثلاً "تهوع" از سارتر. کتابهایی که تنها کتب ادبی نیستند، بلکه ذهن فلسفی خوانندۀ فرهیخته را نیز به چالش میگیرند. با خود نوعی دعوای فکری دارند و از آبشخورهای خاصی تغذیه میشوند. کتاب جنید رفیع فرقش با داستاننویسی رایج گریز از غربی شدن مقلدانه است. رمان، با اینکه پدیدهای غربی است، اما به هر حال در ادبیات ما جای خویش را چون گونۀ ادبی فارسی باز کرد. در ادبیات غنایی کلاسیک ما که البته خود لبریزند از داستان و در اکثر این آثار روایت در خدمت توصیف بودهاست. فقط در این صد سال تازه شاعران و نویسندگان به تقلید از ادبیات غرب، روایت را جایگزین توصیف کردهاند.
رمان بیراوی، به این خاطر طبق انتظار خوانندۀ عادی رمان نیست. روایت نه تنها از نوع خطی که از نوع دایرهایاش نیز آشکار نیست. در تمام کتاب خطوط نامرئی و موازی ای از روایت هستند که شاکلۀ قصه را حفظ کنند، اما در پی هم نیستند. این خطوط موازی گاهی شکل "فلاشبک" میگیرند. گاهی زمان به هم میریزد و آنکه مرده بود باز میبینیم دارد میجنبد. ماجرا، چنان که تصور خواننده باید باشد، از ابتدا انتهایش گفته میشود. مرگ شحصیت اول. اما بعداً آنچه در آخر کتاب میآید، گرهگشایی از راز ماجرا نیست. بهت از کشف منشوری است که عاشق و معشوق را یکی میکند. گویی شکستۀ آیینهای و در این منشور همۀ شخصیتها – چه الیاس و چه پدر کاردبهدست و چه ماهبو و وماهگل و بالاخره راوی – همه یک چهرهاند. "غبار نام آدمها در هوا سرگردان بود، راوی مانا خود نامی بود در انبوه ان نامها یا غباری در خیل آن غبارها". در این بین مثل واقعگرایی جادویی آمریکای جنوبی، اشخاص و اشیاء صورتهای جادویی به خود میگیرند. "راوی با عصای آهنینش سرگردان در عقبههای پیدرپی بود، در آن باغ برزخی. در کنار چشمهای از چشمههای آن باغ نیزاری دید، گسترده. پیش رفت و نی هشترنگی را از بند کند. نی در دستش خالی شد، تهی شد. میخواست بدمد در نی که عصایش به زمین افتاد و سبحۀ گلینی که به دست داشت، ناگاه از نخ بیرون شد... هنوز در برداشتن هشتمین دانۀ سبحهاش بود که قیامت شد... باز گفتند هزاران سال است که تو اینجایی و هزاران سال بود که راوی آنجا بود .بی آن که در نی بدمد. بی آنکه پی ببرد به دیگر شدن زمان". این رئالیسم جادویی، به قول همایون مروت، فیلمسازی که او هم پر از چنین خیالگرایی جادویی است، به هیچ وجه از نوع آمریکای لاتینش نیست. در ذات قصههای شرقی هست. در زمانهای اعتباری که هیچگاه قابل تکیه نبودهاند.
محور اصلی وصف "بیراوی" توصیف عشق است و بیشتر حول محور عشق میگردد. نوعی توصیف عشق با تکیه بر قابلیت های زبانی که در نثر فارسی وجود دارد. زبانی که عشق در آن همواره محوریت د اشتهاست. هستی بر اساس عشق در آن تبیین میشده و نیستی خود نیز نسبتی از عشق بودهاست. این شرح شیدایی در تاریخ زبان فارسی خاصیتی یگانه داشتهاست. قرار بر حال بودهاست. اگرچه این حال خود در فضایی زمانی واقع بودهاست و خارج از محدودۀ ابعاد زمان نبودهاست، اما هیچ کدام از شیوههای گزارش زمان به شکل فرمهای روایی محمل این گفتن نبودهاند. شطحیات صوفیه و شرح مجالس اهل شیدایی وقتی در قالب متن میآمدهاند؛ این متنها به صورت شناور تبیینهای مختلفی از رویارویی انسان با عشق در کلیت هستی است.
معلوم است که نویسنده با تأمل در تاریخ تطور نثر فارسی و مراقبت در حال مجالس صوفیانه و گزارش حال خویش از جمیع این حالات به این شکل از توصیف پدیدارشناسانۀ کلمات، گسترش افق معنایی کلمات و شرح تداعیهای مدام آن رسیدهاست. کسانی که با متون صوفیه آشنایند، میدانند که تصوف یا حالی کاشفانه است ویا شرح یا گزارش این کاشفانگی، نه لاجرم خود کشف. مهمترین دستآورد جنید رفیع در حیطۀ زبان اجرا کردن این قابلیت شگفت در هستیشناسی شرقی بوده است. اینکه بتوان این شرح کاشفانه را رمان کرد و اینکه بتوان رمان را از روایت پس گرفت و به سرچشمۀ توصیفی فارسی آن برگرداند.
بیراوی متنی انتزاعی است با داعیۀ کشف معناهای تازه و البته ممکن است در این عالم انتزاعی به مناظری برخورد که در عالم واقع وجود دارند. منتها این برخورد به ذهن خواننده باز میگردد و سهمی که او در بازآفرینی این انتزاع در جهان واقع بازی میکند.
درست است که حادثۀ کتاب در جهان به وقوع نمیپیوندد، اما این جهان خلقشده، جهانی پنهان در وجود خواننده است. در وجود هر کسی که وارد این متن میشود و با توصیفات نویسنده به کشف حالهای پنهان در جان خویش میپردازد. اما این دنیا برساختۀ کشف و شهودی است که در زبان نثر اتفاق میافتد. همچنان که هایدگر در شرح نوشتههای نیچه و وصف او از هستی آن را نشان دادهاست.
این رمان دعوت خواننده برای پوشیدن کفشهای مکاشفۀ هایدگری و در سیالیت زلال زبان فارسی همراه با کاروان صوفیان جستجوی آن راوی پنهان مسافر شدن است در جان آدمی. یافتن و باز شناختن و کشف مناظر و مناسک باطن است. چنانکه در محدود دیالوگهای کتاب یا شاید تنها گفتگوی واقعی قهرمان داستان از خویش میپرسد: "چگونهای؟" در پاسخ از رنجهای بودا میگذرد، از نگارستان مانی، "آن سایۀ ساقۀ یک زنبق روشن" میگذرد، از کتاب جامعۀ ابن داود با انکار میگذرد، "در زیر آفتاب، همه، همه چیز تازه است" و به مجالس حالی میآید که در آن حروف تجسم مییابند، "دف در دف در دف در دف در دف در دم در دم در دم در دم در نی در نی در نی در نی در دف در دف در دف در دف در نی در نی در نی در دفیدن نی در نی.." و به خویش میرسد. ماهبویی چشم در بیابانهای حسرت و راویای که خود راه است و خود همه چیز است. به خود میرسد، تا هستی و اشیاء را در پردۀ مشاهداتی تازه از سر کشف کند.
بی راوی،
نوشته رفیع جنید،
نشر کندوکاو، تهران، ۱۳۹۰
بها: ۵۰۰۰ تومان
thank you
لطفاً مکتب مشهد را با نمونه ها توضیح دهید. سپاس.
ولی یک نکته ء دیگر و آن اینکه ، کتاب "بی راوی" که نثر صوفیانی ، فلسفی ادبی بوده این را که فهمیدیم. ولی این نقد هم به گمانم از آن "تغافل ها عارفانه " به شمار می رود. چون "نگارنده" هم خواستند چیزهایی را در مورد این کتاب بگویند و هم خواستند که نگویند. هم خواستند نقد کنند هم خواستند نقد نکنند. هم وصف کنند و هم نکنند. خلص بهترش همان استکه گفته بود که نقاش ازل سه گون خط کشیدی. یکی که خود خواندی و نه غیر ، یکی که هم خود خواندی و هم غیرو یکی نه خود خواندی و غیر. و آن دقیقآ این نقد ، کتاب "بی راوی" است که نه چیزی گیر خواننده آمده ، نه دل یار رنجیده و نه هم منقد عزیز ما از وظیفه شانه خالی کرده....دست مریزاد...
شما صحبت از مکتب مشهد کردید. اگر این مکتب وجود دارد لطفا در باره آن هم بنویسید.