مريم زندى
زنان ايرانى هرات
سال ها بود كه دوست داشتم به افغانستان سفر كنم. قبل از سفر تصوير خيلى روشنى از آن جا نداشتم. از راه زمينى مشهد به هرات رفتيم. درباره هرات در كتاب هاى تاريخى زياد خوانده بودم. مسجد و ديگر بناهاى قديمى شهر همه حكايت از شهرى تاريخى مى كردند. اما آن چه ديدم خيلى تلخ بود. شهر شبيه زاهدان در سى سال پيش بود، البته بزرگ تر. محروم و فقير.
چيزى كه بيش از همه من را ناراحت كرد ديدن وضعيت زنان ايرانى بود كه با مردان افغان ازدواج كرده بودند. اين زنان از اول صبح پشت در كنسولگرى ايران در هرات، صف مى بستند تا وارد سفارت بشوند و از اين طريق شايد راهى براى دردهاى بيشمار خود پيدا كنند.
اكثرشان كسانى بودند كه يا شوهرانشان آنها را با چند بچه ترک كرده بودند يا اقوام شوهرانشان، آن ها را اذيت مى كردند. اين ها با آدم هايى در ايران ازدواج كرده بودند كه كار داشتند، اما وقتى به افغانستان برگشته بودند بيكار شده بودند. اعتياد هم كه غوغا مى كرد.
پوشش سياه رنگ چادرهاى آن ها، علامت مشخصه اين زنان بود. ديگر زنان افغانى حجاب سفت و سخت برقع را بر صورت داشتند.
فرودگاه هرات هم براى خودش حكايتى بود. يك اتاق سه در چهار كوچک وسط يك بيابان بزرگ. آدم ها ازيك در وارد مى شدند و از درى ديگر خارج. دو تا مامور پليس هم آن جا بودند كه با مردم خوش و بش مى كردند. بعد كه از در خروجى بيرون مى رفتيم بچه هايى بارهاى ما را تا جلوى هواپيما مى بردند. در فرودگاه هم فقط يک هواپيما ديده مى شد.
ميرداماد در كابل
وضع كابل ازهرات كمى بهتر بود. شهربزرگى با جمعيت زياد. معلوم بود روزگارى شهر نسبتا مدرنى بوده است. ستون هاى آهنى درب و داغانى در جاهاى مختلف شهر ديدم كه راهنمايم گفت پايه هاى قطار هوايى بوده است.
در تمام شهر يک تكه آسفالت سالم پيدا نمى شد. همه جاى كابل جاى جنگ و ويرانى ديده مى شد. فضاى سبزى وجود نداشت. ديدن دوتا گل آفتاب گردان يا گل سرخ در گوشه اى از شهر، كه كسى براى دل خودش كاشته بود، ذوق زده ات مى كرد.
يكى ازجاهايى كه ديدم و خيلى اذيت شدم مركز فرهنگى كابل بود. گويا اين مركز فرهنگى در زمان روس ها ساخته شده بود. سالن سينماى روباز بزرگى داشت و روى ديوارهايش نقاشى كرده بودند. اما متاسفانه ديگر چيزى ازش باقى نمانده بود.
تضادى كه ديده مى شد، ناراحت كننده بود. ساختمان اصلى در زمان جنگ ويران شده، اما هنوز زيربنايش پا برجاست. مركز فرهنگى اكنون مركز معتادهاى كابل و جايى بود براى زندگى و خواب آن ها و تزريق مواد مخدر.
سالن اجتماعات آن جا غرق ميوه هاى له شده و سرنگ بود و پر بود از آدم هايى كه روى هم مى لوليدند. وقتى ما بيرون آن جا كار مى كرديم، تك و توكى از آن ها مى آمدند و از دور ما را نظاره مى كردند. از سوراخ هاى ديوارها و پنجره ها مثل اشباح رد مى شدند. فضايى سوررئاليستى بود. جالب اين كه كمى آن طرف تر، بچه ها بازى مى كردند.
با راهنمايم به كوچه پس كوچه هاى مرتفع كابل رفتم و او براى من توضيح داد كه سال ها از اين جا، نه آمريكايى ها و نه روس ها، بلكه خود افغان ها به شهر كابل موشک مى زدند و حتى تک تيراندارهايى بودند كه مردم عادى را با تير مى زدند.
براى من سوال اين بود كه يک انسان چرا با هموطنان بى گناهش كه مردم عادى و معمولى هستند چنين مى كند؟ ياد ديالوگ فيلم "زيرزمين" "اميركوستاريتسا" افتادم كه مى گويد: تا برادر برادر را مى كشد، جنگ در جهان ادامه دارد.
فضاى عمومى كابل به خاطر بمب گذارى ها، نامطمئن بود. اما وقتى به مردم نزديک مى شدم مهربانى آدم ها همه چيز را خيلى لطيف مى كرد. اول سوال مى كردند، اهل كدام كشورى؟ مى گفتم ايران. بعد مى پرسيدند كجاى ايران؟ مى گفتم تهران. مى گفتند كجاى تهران؟ پاسخ مى دادم ميرداماد. ناگهان گل از گلشان مى شكفت و مى گفتند ما چند سال درآنجا كار و زندگى كرديم.
اكثر افغان ها از جايى از ايران خاطره داشتند و وقتى خاطراتشان زنده مى شد و بقول خودشان با هم گپ مى زديم، احساس نزديكى مى كرديم. براى مثال جايى داشتم از كاميون هايى كه رويشان نقاشى مى كنند و وسايل آويزان مى كنند، عكاسى مى كردم. پليس آمد و جلوگيرى كرد. راهنماى من نيم ساعت با آن ها صحبت كرد تا بگذارند من عكاسى كنم.
اين اتفاق جلوى مغازه اى افتاد. آن ها به من چاى تعارف كردند. تا مشكل حل شود، تعارفشان را قبول كردم و به درون مغازه رفتم و چاى خوردم وبا هم گپ زديم و از جاهاى مشتركى كه مى شناختيم، حرف زديم.
به نظر مى رسد، توده مردم افغانستان در حد اين كه بتوانند در اين شرايط سخت فقط زندگى كنند، راضى هستند. اما فكر كنم قشرفرهيخته آن جا از ديدن اين همه بلا و مصيبت كه بر سر كشورشان آمده و ديدن وضعيت فعلى آن، سخت در رنج و عذاب اند.
باغ هاى نارنج
بعد از يك هفته كه در كابل بوديم، به طرف مرز حركت كرديم. مسير كابل به طرف شمال، بسيار زيبا بود. رنگ مزارع گندم و برنج، چشم را نوازش مى داد. مثل شمال ايران بود. باغ هايى هم بود كه فكر كنم باغ نارنج بودند. سبزى اين درخت ها در تضاد با رنگ ديوارهاى كاهگلى، خيلى دلپذير بود. بالاتر از همه اين ها هم، كوه هاى پامير و هندوكش ديدنى بودند.
دو روز در راه بوديم. شب اول در پل خمرى بوديم كه كمى هم اذيت شديم. اسكورت هاى گروه ما مى گفتند در مسيرى كه هستيم، چند حمله انتحارى شده و از طرفى گرماى هواى تابستان، امان همه را بريده بود. هيچ وسيله خنك كننده اى هم نبود. تنها يك پنكه سقفى، كه آن هم هواى داغ را پخش مى كرد.
مجبور بوديم ملافه ها را زير آب خيس كنيم و رويمان بكشيم. اما بعد از يك ربع ساعت ملافه ها خشك مى شدند و بايد دوباره آن ها را خيس مى كرديم . فرداى آن روز، صبح زود راه افتاديم و در ميانه راه از شهر كندوز گذشتيم. به شيرخان بندر كه رسيديم، با قايق از جيحون رد شديم و به تاجيكستان رفتيم.*
*جديدآنلاين: متن بالا و گزارش مصور اين صفحه به مناسبت نمايشگاهى از عکس هاى مريم زندى با عنوان 'افغانستان و بادام تلخ چشم هايش' که از ۲۹ آذر تا ۷ دى در نگارخانه دى برپاست فراهم شده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد
من فکر میکنم ازدواج بین دو ملت همسایه که همزبان نیز هستیم و مشترکات فرهنگی زیادی هم داریم میتواند خیلی موفق باشد . به هر حال در شرایط سخت همه چیز مشکل است ومشکلات خانواده هم بخشی از همه چیز . و باز فکر میکنم بر قراری رابطه خوب و درست باید از ما مردم تک تک ما شروع بشود تا نیروهای دولتی هم در نهایت خواست ما را پاس بدارند و این نگرش در خود و تلاش تغییرعادات بد خود و اطرافیان تنها راه چاره تمامی مشکلات است .
به امید روزی که مردمان این دو کشور مثل ایام باستان در کنار یکدیگر باشند
بهتر به این فیلم رجوع فرمایید
http://www.clipha.ir/videos/198/%26Ugrave%3B%81%26Ucirc%3B%8C%26Ugrave%3B%84%26Ugrave%3B%85-%26Ugrave%3B%85%26Oslash%3B%26Oslash%3B%26Oslash%3B%26Oslash%3B-%26Uacute%3B%26Ugrave%3B%86%26Ugrave%3B%86%26Oslash%3B%26Ugrave%3B%87-%26Oslash%3B%26Oslash%3B%26sup2%3B-%26Oslash%3B%26sup2%3B%26Ugrave%3B%86%26Oslash%3B%26Ugrave%3B%86-%26Oslash%3B%26sup3%3B%26Oslash%3B%26Ugrave%3B%85-%26Oslash%3B%26Ucirc%3B%8C%26Oslash%3B%26Ugrave%3B%87-%26Oslash%3B%26Ucirc%3B%8C%26Oslash%3B%26Oslash%3B%26Ugrave%3B%86%26Ucirc%3B%8C-%26Oslash%3B%26Oslash%3B-%26Oslash%3B%26Ugrave%3B%81%26Oslash%3B%26Oslash%3B%26Ugrave%3B%86%26Oslash%3B%26sup3%3B%26Oslash%3B%26Oslash%3B%26Ugrave%3B%86
صیرفیان
دانمارک