سرخ، سياه، سپيد
رضا محمدى
۱
شعر سوسياليستى يا چپ در افغانستان مثل باقى جهان با چهره اى روشنفكرانه رخ نمود. از جهتى، كسانى كه مدعى روشنفكرى بودند، لاجرم مدعاى انقلاب را هم در سر مى پروراندند و از جانبى، جريان سوسياليسم جريان روشنفكرى جهانى بود .
آثار و تجربه هاى ادبى باقى ملل نيز خيلى زود از كشورى به كشورى ديگر مى رسيد. در افغانستان اين قصه با كمى سختى دچار بود .اول اين كه رفت و آمد روشنفكران، والبته شاعران افغانستان، با ملل سرآمد جهان تقريبا صفر بود و از جانبى، امكان ترجمه و بالاخره چاپ آثار باقى ملل در كشورى مثل افغانستان چندان ميسر نبود.
همه چيز از آن دولت بود و آن همه چيز هم در عرصه مطبوعات آن قدر ناچيز بود كه كفايت نشريات خود دولت را هم به زور مى داد.
با اين همه چنان كه از نوشته هاى سران جريان هاى سياسى چپ بر مى آيد، مجلات چپ ايران به سختى وبه طور مخفى به افغانستان مى رسيدند و چنان كه آقاى سلطانعلى كشتمند (صدر اعظم پيشين) در خاطرات خود مى نويسد اين مجلات و گاهى شعرها به صورت دست نويس تكثير و در اختيار علاقه مندان قرار مى گرفته است.
بالاخره اولين آزادى هاى مدنى، تشكيل رسمى اولين حزب چپ و نشر مجله حزب خلق را باعث مى شود. اين مجله ناشر آثار ادبى باقى ملل و البته آثار ابتدايى انقلابى و سوسياليستى افغانستان براى نخستين بار به حساب مى آيد.
بعدا از دل آن روند، جريان هاى سوسياليستى ديگرى نيز بيرون مى آيند كه كمابيش بينش همين نياى خويش را دارند .مجلات پرچم ، شعله جاويد و غيره از دل همين جريان بر مى خيزند.
۲
نخستين جرقه ها با حمله به شاعران دربارى و حكومتى شروع مى شود. از ين جمله سليمان لايق به عنوان جدى ترين شاعر چپ افغانستان در طول تاريخ، نامه اى منظوم به استاد خليل الله خليلى مى نويسد و او را در همراهى با حكومت مورد سرزنش، نيشخند و انتقاد تند قرار مى دهد.
الا شاعر رند معجز كلام
ز ما با بر معجزاتت سلام...
زمردم رميدى و تنها شدى
فسوسا كه بد نام ورسوا شدى...
وبعد در ادامه از ارادتى كه قبلا به آن استاد داشته و از اين كه بار ها براى او نامه نوشته و اورا خداوند ادب انگاشته، اظهار ندامت و شرمسارى مى كند و مى گويد امروز بعد از ديدن مصايب خلق، خود را نيز در زمره گناهكاران مى شمرد.
جوان شاعرم ليك مداح نى
نويسنده بر گور و الواح نى
خر و بنده ظالمان نيستم
ستايشگر حاكمان نيستم
بعد از اين ستيز با شاعران دولتى ادامه مى يابد و به تأسى از ادبيات و مجلات سوساليستى ديگر كشورها نقد سوساليستى رواج پيدا مى كند. تا جايى كه كم كم هر شاعر غير انقلابى مداح، چاپلوس و خائن به حساب مى آيد.
مـرا عشق بتان سيمتن نيست
روان من اسير اهـرمن نيست
سرم نذر ره زحمتكشان است
دلم جـز خـانۀ عشق وطن نيست
وطن اين گلشن حسن آفـرينم
تجـلـى گـــــاه عشق آتـشىينـم
چو جـان در پيكر انديشۀ من
بود مضمون شـعر دلـنشىينـم
چو هستى وطـن مرهون خلق است
سر شوريده ام مجنون خلق است
بىين كــانــدر دل پـُر آرزويم
چه مى جوشد مگر جز خـون خلق است ؟
(بارق شفيعى)
و ادبيات جزء زبان خلق زحمت كش و ابزارى براى آلام و آمال انقلاب است كه استفاده ديگرى ندارد و هر نوع استفاده ديگر از آن شرم آور و مسخره است.
اگر چه خود اهل انقلاب خيلى هم اين رويه را رعايت نمى كنند و گاهى بى محابا به كوچه دلدار مى زنند وبى توجه به خلق وتوده و بى عدالتى دل در گرو عشق بازى و نظر بازى مى نهند.
نمونه اين شعر ها نيز در مجموعه هاى اشعار اين شاعران (سليمان لايق، بارق شفيعى، دستگير پنجشيرى، عبدالله نايبى، حسينى ها، واصف باخترى، فانى و فارانى ها و بيرنگ و غيره) فراوانند.
اما به هر روى، شعر اين دوره پر از انقلاب، مبارزه و نفرت و خشم است و ازلحاظ فنى به شدت تحت تاثير برخى شاعران ايرانى مثل فريدون مشيرى، سايه، توللى و غيره است.
گاهى حتى شدت هيجان آدم را به ياد خود مرحوم يوسف آيينه، اولين آزاد سراى افغانستان و گلچين گيلانى، بديل ايرانى وى مى اندازد:
به دشت هاى تشنه لب
پيام آب مى رسد
ز غول شب حذر مدار
كه آفتاب مى رسد
در شعر سياسى – ايدئولوژيک اين دوره واژه هاى مردم ، كارگر ، دهقان ، مزدور ، پتک ، داس، نفرين، خشم، توفان، رستاخيز، ستمگر، انقلاب، مبارزه، زنجير، زنجيرشكن، همزنجير، خون، عقاب، شاهين، سياه، رزم، همرزم، فرياد، زندان، كاج، كاجستان، سرخ، سبز، سياه، شعله، ستيز، ارتجاع، شب، ظلمت، نبرد، ستاره، نور، استبداد، اسارت، چريک، كوه، خورشيد، خلق، توده، پرچم، فردا، دژخيم و واژه هاى ديگرى از اين دست بسامد بسيارى دارند.
۳
اما شعر سوساليستى بعد از انقلاب ثور، شكل ديگرى به خود مى گيرد. تعداد و اشكال خائنين افزايش مى يابد و هر كسى كه با دولت سوسياليستى همراه نيست، خائن است.
شاعرانى كه كه پيش از اين از يک حنجره انفلاب كارگرى را فرياد مى زدند، هركدام در جبهه اى سنگر مى گيرند. مدح حكومت که همواره تقبيح مى شد از جانب برخى نيک شمرده مى شود.
بافروغ مشعل انديشه "لينين"
با قيام گرم و توفانخيز و خونين
بشكنيد اين بند ها را
بشكنيد اين بنده گى ها را
در جاى ديگر، شاعر وابستگى به حزب و نظام كودتايى را اين گونه مى ستايد:
اى خوشا از حزب بودن
اى خوشا از انقلاب ثور بودن
شاعر ديگرى در شعر خويش "ماشيندار شوروى" را "بلبل ميدان نبرد" توصيف مى كند:
تو بلبل ميدان نبردى كليشينكوف
عده اى از شاعران، البته، در جمله جرگه هاى ديگر چپ مى مانند و به اين خاطر راهى به حكومت نمى يابند و حتا راهى زندان ها مى شوند. پس لاجرم ايشان ساز نوميدى مى زنند.
بيشتر اين شاعران از جناح شعله جاويد اند و سرآمد همه شاعران آن ها واصف باخترى است. و جز اين ها شاعران جناح پرچم نيز كه مورد غضب خلقى ها هستند، آيه نوميدى مى خوانند.
اى دل خموش باش
كمتر به سينه زن
گيرم قفس شكست
پرواز گاه كو
اين جا قفس كثيف تر از سينه ها بود
(بارق شفيعى)
۴
در كل، ادبيات افغانستان در اين دوره تجربه هاى تازه اى را از سر مى گذراند، گرچه در ادبيات نمونه هاى خيلى بارزى شكل نمى گيرد، اما راه به سوى ادبيات جهان باز مى شود: ادبيات آمريكاى لاتين، ادبيات روس، ادبيات چپ غرب و ايران.
مشكل ادبيات افغانستان نبود مكتب هاى ادبى منسجم و پيروى ناهمگون از ادبيات جهان بوده است. اما به هر حال، ماحصل آن دوره پيدايش جايى به نام انجمن نويسندگان و چاپ چندين مجله ادبى خوب كه منعكس كننده ادبيات امروز چهان بوده است (مثل ژوندون، قلم و هنر) و بعد، رواج و پيدايش منتفدين ادبى بر جسته اى كه با ديد زيبايى شناسى سوسياليستى به ادبيات مى نگرند.
مهم ترين اين منتقدين كسانى مثل اسماعيل اكبر و قسيم اخگر و حسين حلاميس ورهنورد زرياب و صبورالله سياسنگ وغيره بوده اند. از جريان منتقدين انقلابى تر، جريان انقلابى سوسياليستى "راوا" به حساب مى آيد.
شاعران راوا ، شعر را به گونه روسى بيشتر مى پذيرفتند تا ايرانى اش و اين تفاوت عمده اى بود كه جهت آنها را متمايز مى كرد. و بعد اين كه آن ها هر نوع شعر ديگر غير انقلابى را مردود و خائنانه مى شمردند، چنان كه از شمشير تيز انتقاد آنان كمتر اديبى در افغانستان جان سالم به در برده است. نمونه اى از شعر مينا شهيد، رهبر فقيد اين جريان، چنين است:
از خاكستر اجساد كودكانم بر خاستم و توفان گشته ام
از جويبار خون برادرانم سر بلند كرده ام
از توفان خشم ملتم نيرو گرفته ام...
وبالاخره به عنوان آخرين نمونه و حسن ختام شعرى از ليلا كاويانى را مثال مى آورم كه به جرات مى توان گفت از بهترين نمونه هاى ادبيات سوسياليستى افغانستان است كه هم از لحاظ زبانى پيشنهادهاى نيما را به خوبى رعايت كرده، هم بالنسبه زبان غير شعارى و محكمى دارد و هم از ادبيات روسى (به خصوص آنا آخماتوا) بهره هاى فراوانى برده است.
درفش
ليلا كاويانى
اى حماسه آفرين يل زمانه ساز!
پهلوان نامدار رنج
اى تجسم تمام ايستادگى به روى ظلم!
مادر زمين پس از تو تا زمان ما
هزارها هزار كاوه زاده است
ما هميشه پيشدامن ترا درفش كرده ايم
زير سايه درفش دامنت
صد هزار كاوه گرد آمده
بازوان پرتوانشان چه كوه ها شكافته
زقلب كوه ها چه لعل ها نيافته
از زمين خشک شوره زار،
اززمين بارور
از تمامى طبيعت وسيع
چه ها نساخته
آسمان و ماه پايمال توست
اين زمان به گوش آفتاب هم
صداى فتح جاودانه تو مى رسد
صداى چرخ ها
صداى كارخانه ها
ترنم شكوهمند خوشه ها
صداى زحمت تو، رنج تو
صداى خاستن، بپاى ايستادن است
تو باز چون نياى قهرمان خود
به روى ظلم ايستاده اى
تو آخرين ضحاک را به كام مرگ مى برى
زمين مديحه گوى تو
زمان مديحه گوى تو
زمانه در ستايشت ترانه اى ست.
به روى شاخسار دست هاى تو
آشيانه تمدن بشر
درفش تو درفش جاودانه اى ست.
افغان نام یک قوم است. چگونه می شود همه چیز و حتی شعر هم "افغان" باشد. حتی اگر افغان را به مثابهء نام تحمیلی برهمهء آدمیزادگان در افغانستان بپذیریم، آیا بازمی توان سایر اشیای مربوط به افغانستان را "افغان" خواند؟
در قانون اساسی افغانستان آمده است که هرکسی که در افغانستان است، افغان خوانده میشود. هرگز گفته نشده که "هرچه" از افغانستان است، افغان خوانده می شود.
بدین ترتیب "شعر افغان" از دید من یک ترکیب بس ناجور، نادرست، و غیرقابل فهم است.